loading...
اینجا همه چی در همه
آخرین ارسال های انجمن
حسین بازدید : 63 شنبه 14 دی 1392 نظرات (1)
مردی , شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال اطرف اردبیل، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه.

این‌طوری تعریف می‌کنه: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد.


وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه می‌بینم، نه از موتور ماشین سر در می‌ارم!
راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود.


.

.

برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید

براي نمايش ادامه اين مطلب بايد عضو شويد !
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

اگر قبلا ثبت نام کرديد ميتوانيد از فرم زير وارد شويد و مطلب رو مشاهده نماييد !
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط دخمل در تاریخ 1392/10/16 و 20:19 دقیقه ارسال شده است

وای این داستانو قبلا هم خونده بودم ولی شدیدا دوست دارم ... خخخخخخ بانمکه...
پاسخ : ملسی


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    به نظرتان کدام بهترینه ؟
    کدام تیم را دوست دارید ؟
    علم بهتر است یا ثروت ؟
    کدام تولید کننده گوشی موبایل را می پسندید ؟ (میتوانید همزمان چند گزینه را انتخاب کنید!)
    آمار سایت
  • کل مطالب : 77
  • کل نظرات : 40
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 27
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 505
  • بازدید ماه : 929
  • بازدید سال : 4,386
  • بازدید کلی : 44,098